اهمیت تصمیمدرست در مواقع بحرانی
گاهی یک تصمیم درست و به موقع سرنوشت ملتی را تغیر می دهد. البته تاریخ گواه است که درمواقع خصوصا بحرانی یک تصمیم درست چه اثراتی را برجا گذاشته است.در این مورد به یک تصمیم تاریخی اشاره می گردد که سرنوشت آزادیخواهان مشروطه را رقم زد.بعد از روی کار آمدن محمدعلی میرزا یکی از شاهان مستبد قاجار دستور داد مجلس را به توپ بستند و دستور قلع و قمع آزادیخواهان را صادر کرد بر همین اساس حمله های بی امان شروع شد ودر اندک مدتی همه جای کشور به تصرف نیروهای محمدعلی شاه در آمد حتی تبریز که کانون مهم آزادیخواهان بود،به تصرف درآمد ،تنها نقاطی که برای مبارزان مانده بود محله امیر خیزی و خیابان بود .سه شبانه روز بود که بر سر مجاهدان در این دو محله گلوله می بارید.چیزی نمانده بود که به طور کلی پرونده مبارزات آزادیخواهی بسته شود. حتی در تبریز به دستور والی سردر خانه ها ی مردم پرچم سفیدی به نشانه تسلیم به نیروهای استبدادنصب شده بود.ستار خوان در سنگر خود گاهی تیری شلیک می کرد وگاهی به فکر فرو می رفت . و چند روز بود که استراحت نکرده بود خواست سری به خانه اش زند. تازه رسیده بود که پیک باقر خان وارد شدوبا نگرانی شدید گفت: سردار، باقر خان سلام رساند و گفت که: صمد خان سردار مقتدر با چهار هزار سرباز برای تسخیر امیر خیزی و خیابان واردتبریز شده است دستور چیست؟ستار خان دودستی لوله تفنگ را گرفت و لوله را به سمت راست صورت خود چسباند و عمیقا به فکر فرو رفت در آن حای برادر زاده و دوستش اسماعیل که یک آهنگر پیر بود با سر و وضع آشفته و خاک آلود سررسیدند. ستار خان در آن زمان بسیار حساس و بحرانی همه چیز را بر بادرفته میدانست.پیک باقر خان همچنان به چهره نامفهوم و درعین حال آشفته ستار خان زل زده و منتظر جواب بود.دقایق، مانند عقرب نیش میزد هیچ چیز معلوم نبود.هر لحظه که سپری می شد ،وضع بحرانی تر می شد وروحیه مبارزان تضعیف وی گشت.صورت ستار خان سیاه شده بود انگار داشت خفه می شد چنان که پیک باقر خان وحشت کرد ولبانش شروع به لرزیدن کرد.دقایقی بعد یک مرتبه چهره ستارخان باز شد و تبسم مرموزی برلبان خشکیده اش نقش بست زیرا زمان تصمیم سرنوشت ساز رسیده بود.ناکهان گفت:باید پرچم های سفید را از سر در خانه ها پایین بکشیم.همراهانش با تعجب نگاهش کردند و اسماعیل گفت:چگونه این کار را بکنیم سردار سوراخ سوراخ می شویم؟ستار خان با چره مصمم وبا اراده استوار گفت:هرکس کمکم می کند بسم الله سپس برخاست و به اسب سفید وبلندخود سوار شد واز محله امیر خیزی بیرون زد وپشت سرش برادر زاده اش و دوستش اسماعیل براه افتادند.اولین پرچم را خود ستار خان با گلوله پایین انداخت. عده ای از مجاهدان هم پشت سرش به راه افتادند و یکی یکی پرچم های سفید را از سر در خانه ها که به علامت تسلیم بود به زیر اندختند.مردم از روزنه ها بیرون را نگاه کردند وقتی ستار خان را روی اسب دیدند ،جرئت پیدا کردند وکم کم از خانه ها بیرون آمدند .ساعاتی نگذشته بود که بار دیگر تبریز به خروش آمد و کانون مبارزات آزادیخواهی را از چنگال مزدوران محمد علی میزا بدر آوردند وقتی این خبر در سراسر کشور پخش شد مردم به جوش و خروش آمدند وبار دیگر عرصه را بر استبداد تنگ کردند.
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید